هوش هیجانی

احتمالاً شما هم باید عبارت هوش هیجانی به گوشتان خورده باشد. هوش انسان در ابعاد مختلفی قابل تعریف است. ظرفیت های بالایی که در مغز انسان وجود دارد، بعث شده تا هوش او در رشته های مختلف متفاوت باشد. برای مثال برخی از کودکان از همان دوران ابتدایی هوش ریاضی بالایی دارند.

برخی در ادبیات و برخی هم در علوم یا مسائل اقتصادی استعدادهایی در خود دارند. باید بدانید که مغز انسان ها بستگی به اول محیطی که در آن بزرگ شده اند و دوم به استعداد در برابر مسائل مختلف، شرایط متفاوتی به خود می گیرد. به این معنی که بالا بودن ضریب هوشی یک فرد به معنای این نخواهد بود که وی در هوش هیجانی یا همان عاطفی و هوش مالی هم این توانایی را داشته باشد.

یک سازمان در هنگام استخدام نیروهای کاری خود علاوه بر ضریب هوشی بایستی هوش هیجانی آنها را نیز برآورد نماید. در واقع در ادامه این مقاله متوجه خواهید شد که هوش هیجانی می تواند راندمان کاری یک فرد را چندین برابر افزایش داده و نداشتن آن باعث ضعف در اجرای وظایف وی باشد.

هوش هیجانی

هوش هیجانی چیست؟

هوش هیجانی (Emotional Quotient) تعریفی از عکس العمل های هر فرد در مواجهه با مسائل عاطفی، هیجانی و احساسی است. از این رو به آن هوش عاطفی هم گفته می شود. مسلماً هر فرد در برخورد با مسائل عاطفی عکس العمل متفاوتی داشته و این واکنش وی به این مسائل است که سازنده هوش هیجانی او خواهد بود. بسیار پیش آمده است افرادی که ضریب هوشی (IQ) بسیار بالایی دارند، اما در برخورد با مسائل عاطفی ضعف های زیادی در آنها وجود دارد. عوامل بسیار زیاد درونی و بیرونی در شکل گیری هوش هیجانی یک فرد تأثیر گذار هستند. این هوش حتی در مواردی اکتسابی بوده و فرد می تواند با برخی تمرین ها میزان هوش هیجانی خود را افزایش دهد.

اما اینکه هوش هیجانی چه حوزه هایی از ذهن انسان را درگیر نموده و این هوش برای کارمندان یک شرکت چه اهمیتی دارد، موضوعی است که باید با کمی جزئیات بیشتر به آن بپردازیم. نحوه برخورد کارمندان با یکدیگر و مسائل عاطفی هم تأثیر بسیار زیادی در روند کاری آنها خواهد داشت. هر کس به نوبه خود بایستی کنترل روی احساسات خود داشته باشد و در محیط کار حریم شخصی خود را حفظ نموده و احساسات خود را به دور از محیط کار نگه دارد. از طرفی هوش هیجانی برای کارمندان می تواند در ایجاد انگیزه برای آنها، غلبه بر استرس در شرایط کاری مختلف، ایجاد همدلی در محیط کار، به تأخیر انداختن خواسته های فردی و از این قبیل موارد که نیاز هر سازمانی بر ای کارمندان خود می باشد، تأثیر مستقیم داشته باشد.

شما به عنوان یک مدیر موفق هرگز نمی توانید از نیروی در بخش فروش و بازاریابی شرکت خود استفاده نمایید که در عین داشتن ضریب هوشی بالا، هوش هیجانی پایین و ضعیفی داشته باشد. از این رو شناخت این نوع هوش و عوامل تأثیر گذار بر آن بسیار حائز اهمیت می باشند.

 

تاریخچه ای از هوش هیجانی

پیتر سالووی و جان مایر دو روانشناسی بودند که در سال ۱۹۹۰ برای اولین بار عبارت هوش هیجانی و عاطفی را به کار بردند. البته قبل از آنها نیز این هوش با تعاریف مختلف  و عبارات مختلف در جامعه روانشناسی کاربرد داشته است. هوش اجتماعی یکی از تعریف هایی است که شباهت های بسیار زیادی با هوش عاطفی و هیجانی دارد. دانین گلمن هم برای اولین بار در سال ۱۹۹۵ هوش هیجانی را با تعاریف امروزی برای انسان ها آشکار نمود.

مایر و سالووی هوش عاطفی را توانایی تمایز قائل شدن و کنترل احساسات خود و دیگران و استافده از پایش آنها به عنوان راهنمایی برای رفتار تعریف کردند.

آقای گلمن هم هوش هیجانی را توانایی فرد در برخورد با شرایط سخت، داشتن پشتکار در بحران های زندگی، امکان غلبه بر استرس، تنظیم هیجانات و توانایی ایجاد انگیزه در فرد تعریف نمود. این تعریف به خودی خود می تواند اهمیت هوش هیجانی را برای هر فرد و کارکنان هر سازمان و شرکتی بیان دارد.

هوش هیجانی مهارتی قابل کسب

هوش هیجانی توانایی است که به ما این اجازه را می دهد تا بتوانیم احساسات خود و اطرافیان را تشخیص و تنظیم نماییم. حالا سؤال اساسی در اینجاست که آیا هر فرد می تواند این مهارت را در خود پرورش داده و آن را تقویت کند؟ برای پاسخ به این سؤال بایستی با پایه های اساسی هوش هیجانی آشنا شویم. با شناخت این پایه ها متوجه خواهید شد که هر فردی با کمی تلاش و تمرین خواهد توانست هر کدام از این مهارت ها را در خود تقویت سازد.

  • شناخت خود

اولین رکن اساسی هوش هیجانی داشتن شناخت درونی از خود است. این مرحله به خودآگاهی نیز معروف است. در این مرحله هر فرد باید شخصیت درونی خود را شناخته و نسبت به نقطه ضعف ها و نقاط قوت خود آگاهی پیدا نماید. هر فردی در این بعد می تواند میزان تأثیر گذاری خود بر دیگران و یا دیگران بر خود را تشخیص دهد.

  • مدیریت خود

حالا که در گام قبلی شخصیت وجودی خود را شناخته ایم، نوبت به آن می رسد که احساسات درونی خود را مدیریت و تنظیم نماییدم. در واقع در این مرحله هر کس باید به این توانایی برسد، که از نقاط قوت خود به بهترین نحو استافده نموده و نقاط ضعف خود را نیز پوشانده و تقویت سازد. خصلت هایی مانند خویشتن داری، داشتن اعتماد به نفس و از این قبیل صفات در این بخش در انسان شکل می گیرند.

  • خود انگیزشی

هر چند محیط پیرامون نیز می تواند در ایجاد انگیزه های درونی هر فردی تأثیر گذار باشند، اما هوش هیجانی بالا ایجاب می نماید که هر شخص خود نیز در این توانایی مهارت داشته باشد.

  • آگاهی اجتماعی

این مرحله از هوش هیجانی به دگرآگاهی نیز شهرت دارد. در این کام هر بعد از تقویت احساسات درونی نوبت به شناخت و تشخیص احساسات دیگران می رسد. همدلی، همکاری و مشارکت با دیگران در این مرحله شکل می گیرند.

  • مدیریت دیگران

در مرحله آخر نیز نوبت به این می رسد که هر شخصی کنترل احساسات خود در برابر دیگران را داشته باشد و به نوعی رفتارهای متقابل خود و سایرین را مدیریت نماید.

 

 

دیدگاه خود را بنویسید

رایانامه شما منتشر نخواهد شد. لطفا فیلد های ضروری را پر کنید.